بدبختی وقتی ندونی داری تقاص چی را پس میدی ، بد بختی وقتی تمام کارات را بزاری کنار تا یکم اروم بشی ، تا چند ساعت برای دلت زندگی کنی اونوقت که احساس سبکی میکنی یه دفعه همه چیز را یه ادمی که هیچی ارزش نداره خراب کنه ، بدبختی وقتی نبیننت ، وقتی حرفت را گوش نکنن ، وقتی حق نداری حتی ناراحت بشی چه برسه که انتظاری داشته باشی ، وقتی میخای حرف بزنی ساکتت کنن ، وقتی ...
اره بدبختی وقتی نمیدونی دم خروس راببینی یا قسم حضرت عباس را ، وقتی حس کنی فقط یه عروسکی که تو تنهایی بقلت میکنن و وقتی تنهایی و دلت گرفته ولت میکنن ، وقتی تلافی بدی بقیه را سر تو در میارن ، وقتی هیچی نیستی هیچی
وقتی یادت میاد که بدبختی ، وقتی میبینی غروری که شکستی ، دلی که سپردی و عشقی که تو قلبت میتپه را هیچ کس ، هیچ کس نمی خره ، وقتی خریداری نداری
اخه گدای بیچاره ، بد بخت نکبت ، کثافت لجن ، ساده ، نفهم اینو بفهم که یه عروسکی تو تاقچه که وقتی دلش تنگه بقلت میکنه ، اخه این وسط چیکاره ای دیگه باید چیکار کنه که بفهمی کجایی ، پاتو اندازه گلیم پارت دراز کن
کی میخای بفهمی که دنیا عوض شده ، اینجا شهره ، و همه اینا عادیه عادیه ، کی میفهمی که کجایی ،لجن بفهم ، ازت خسته شدم از این سادگیت و اینکه اینقدر پیله ای خسته شدم ، یکی به من بگه چطور از خودم فرار کنم ، بگه چطور این همه خستگی را تنم بیرون کنم ، اخه خدا کی نوبت منه ، کی نوبت من میشه ؛ من دیگه اخر خطم ..
من میخام یکی برام حرف بزنه ، میخام یکی مثل خودم برای بقیه باشه ، خدایا این تاوان چیه
بگذریم از اینکه اینقدر حقیر باشم که با این مشکلات کوچیک از میدون به در برم بدم میاد ولی درد من این نیست ، من فقط میخام در موردش حرف برنم ، من میخام بشنوم که اشتباه میکنم ، من میخام راستش را بشنوم ، من میخام اعتماد کنم ، میخام بفهمم که چقدر ارزش دارم ، اما اون فقط سکوت میکنه یا اگه حرف بزنه از گل و در دیواری که هیج وقت توجه نمیکنه حرف میزنه ، از این بی توجهی متنفرم ، از اینکه وانمود کنه هیچی نشده واقعا متنفرم ، از اینکه براش مهم نیست تلافی کنم بدم میاد ، نمیدونم چه بدی کردم ، چه نامردی کردم کی دلش را شکستم ، کی نگرانش کردم که تلافی نامردی بقیه را سر من در میاره ، من مستحق این بازی نیستم ...
به ادمای که ازشون متنفرم حسادت میکنم که حتی از اونا هم کمترم و به خودم میگم این خفتی بود که خودت بهش تن دادی ...
شاید عاشقی ادم را خورد کنه ، شاید خیلی جاها لازم بشه که غرورت را بشکنی فقط خدا کنه طرفت بدونه که باید این شخصیت خورد شدت را بزرگ کنه و حرمت دلت را نگه داره
بدم میاد که این حرفا را بزنم ، اینجا که منم اخر له شدن یه مرد زیر چرخ عشقه اما سرم را بالا میگیرم و به دردی که دلم را تنگ میکنه ، به تپش قلبم ، به شوق اشتیاقم ، به حسم و امید و ارزوم افتخار میکنم ، همیشه به بقچه پر خاطره این عشق نگاه میکنم و میبینم که اماده و بسته اس برای اینکه زحمت را کم کنم ، من سهمم را این عشق گرفتم هرچند که خیلی گرون . به هر حال دلقک یه روز میره و شاید یه روزی دوباره برگرده و اینبار تو وبلاگ عروسک یا مترسک در دلش را خالی کنه ، شاید بر نگرده ، شاید ....
من حرف دلم را اینجا گفتم هرچند که خیلی تکراریه ، اما همبازی شدن با دلقک چند تا قانون ساده داره که زیاد هم اسون نیست ، اره هم بازی شدن تو بازی بی نتیجه که دیر یا زود تمام میشه احمقانه است امااجباری نیست ، اگر پایه این بازی نیستی دلقک را تو دنیای خودش تنها بزار ، تمام دنیا و تمام ازادی و تمدن و فرهنگش مال شماها ، دلقک همون دهاتی املیه که تا حالا دوست خانوادگی نداشته که خیلی چیزا را نمیفهمه ، واقعا انتظار ندارم قوانین بازی من را رعایت کنی ، انتظار ندارم بمونی ، موندن تو این بازی فقط دیوونگیه ، فقط یه توجیه داره فقط یه عشق احمقانه مثل عشق بی سرانجام دلقکه که میتونه پای کسی را به این بازی باز کنه و گذشت و فداکاری و احترامه که میتونه بازی را عاشقانه نگه داره ، دیگه فرصت و مجال دفعه بعدی وجود نداره ، تا همیشه نمیشه از عشق و عاشقی خرج کرد ، دلقک حاضره این شکنجه را تحمل کنه ، حاضره تا اخر عمرش تنهایش را با خودش تقسیم کنه ، حاضره بمیره اما قانونش را زیر پاش نگذاره ....
دلقک باید بفهمه ، تو رو خدا بفهم اون باید بفهمه کجاست و چقدر مهمه. حاضره همه لهش کنن و غرورش را بشکنن اما میخاد دستای عشقش تکه های دلش را به هم بچسبونه ، میخاد رو زخمش مرهم بزاره ، میخاد بدونه که میدونی برای چی به این فلاکت افتاده
یه وقت نگی منت عشقش را میزاره ، نه به همون دل تنگش قسم نه ، عاشقی منتی نداره ، اون حتی اگه نباشی هم دوست داره ، برای همین راه رفتن بازه فقط میخاد اگه باشه محترم باشه ، فقط میخاد اوجوری که لایقشه باهاش رفتار کنی ، به خدا اون با بقیه فرق داره تلافی زشتی دیگران را سر اون خالی نکن...
راه رفتن بازه اگه خستت میکنه ، دلقک به رفتنت خیره میشه و چشماش به جاده سیاه میشه ، اما دلخور نمیشه ، نمیخاد ازادیت را ازت بگیره ، نیمخاد مجبورت کنه مثل اون زندگی کنی ، بهت شک نداره اما انتظار داره ، با اینکه میدونی چی میخاد حاضره بازم بگه چه انتظاری داره ، این یه انتخابه که باید بکنی ، شهامت داشته باش و خواستت را بگیر ، اما شتر سواری دولا دولا نمیشه ، با اون نمیشه کجدار و مریض طی کرد ، نمیشه اونو داشت اینجوری لهش کرد
اون شک نداره ، حرفت را قبول داره که چیزی نیست ، میفهمه که روابط سالمه ، اگر غیر از این باشه که فقط برو و پشت سرت را نگاه نکن ، اگه چیزی غیر از تماس عادیه از سادگی ادمای ساده بترس و تا دیر نشده برو و اون طرف سکه اش را نبین ، تحدید نیمکنه اما تو رو خدا اگر غیر از اینه تا دیر نشده برو و تو دنیای خود تنها بزارش ، اما حالا که چیزی نیست مساله فقط یه انتخاب ساده اس بودن یا نبودن مساله این است
این حرف اخره ، بازی دلقک یه بازیه بی نتیجه و بی عاقبته که تنها چیزی که توجیهش میکنه عشقه ، به عشقت و اینکه دوستش داری هم شک نداره فقط باید ببینی میتونی براش از بعضی چیزات بگذری؟ کج دار و مریض نه چون دلقک تو این ماجرا کوتاه نمیاد ، باید با دلقک حرف بزنی ، حرمت عشقش را هم نگه داری ، نترس خودشو نمیکشه ، دلت هم نسوزه ، فقط به خودت فکر کن و اگر موندن باهاش ازارت نمیده کافیه یه نگاه به دستاش بکنی که منتظره تا محکم تو اغوش بگیرتت و تو عشقش ذوبت کنه اگر هم تو ترازوی رفتن و موندن کفه رفتن سنگین تره ، دیگه نگاش نکن و حتی صداش را نشنو تا اسیر دام نگاش نشی ، اونم با بهترین ارزو ها بدرقه ات میکنه
فکر نکن حرف جدایی زدن براش اسونه ...
ساعت ۱۲:۳۶ است و دومین روز مسافرت منه ، فردا دارم برمیگردم و تمام دلخوشیم اینه که شنبه میتونم ببنمش اما تحمل این روزا برام سخت بود
امروز پنجشنبه بود و خوب میدونی که امروز و فردا چقدر برام سخته ، میدونی که امشب را با هزار تا فکر و استرس میخوابم اما این حقیقتی که اگرچه باهاش کنار نمیام ولی قبولش کردم.
این پست را ازتو کافی نت روبروی حرم مینویسم ، اخه امشب تنها رفته بودم حرم (میدونی که من بیشتر به تنهایی عادت دارم) ، جات خالی بود ، امشب از امام رضا یه قول گرفتم که برای حل مشکلات ما پا درمیونی کنه ، بهش گفتم که چقدر دوست دارم ، بهش گفتم که امشب چه شب بدیه ، کلی براش درد دل کردم و از این بخت نامراد گله کردم و اون ساکت و اروم تو هیاهو و شلوغی اون همه ادم به حرفام گوش کرد و لبخند زد
فردا بر میگردم و خدا را شکر تا میام برسم شب میشه و تحمل جمعه اسون تره ، خیلی دلم میخاد که حالا موبایلم را بردارم وبهت زنگ بزنم اما میدونم که حالا تو مهمونی هستی یا شاید تو گیجی مستی داری می رقصی ، شاید نشستی ، شایدم حالا رفته باشی خونه ، شاید تو تخت خوابت .... نمیدونم این موقع که اینقدر به فکرتم اصلا به فکر من هستی ، اصلا یادت هست یه ادم تنها اینقدر دیوونه وار داره بهت فکر میکنه؟ یادت هست ؟
برای دلخوشی خودمم هم که شده به خودم میگم الان تو هم داری به من فکر میکنی و انگار یه چیزی تو وجودم هست که انگشت وسطیش را نشونم میده ، میبنی خودم هم به خودم رحم نمیکنم ، پس از بقیه چه انتظاری میشه داشت
خیلی خوابم میاد و خیلی دلم میخاد بنویسم ، یکم حس نوشتن هم دارم و کلی حرف به دل مونده که میتونه کلی خرجم را بالا ببره ولی انقدر خستم و خوابم میاد ، انقدر روحم تحت فشار و داغونه که اصلا نمیخام بیشتر خودم را تو فشار روحی بزارم و به غصه هام فکر کنم یا ازشون بنویسم ، فقط چند کلمه برات نوشتم که بدونی به فکرتم
دوست دارم و شبت بخیر