مثل سگ

دوسش دارم مثل سگ ،معنی این مثل سگ راخودم هم نمیدونم اما وقتی میخاستم بهش بگم خیلی دوستش دارم شدت علاقه ام را اینجور بیان میکردم

مثل سگ

دوسش دارم مثل سگ ،معنی این مثل سگ راخودم هم نمیدونم اما وقتی میخاستم بهش بگم خیلی دوستش دارم شدت علاقه ام را اینجور بیان میکردم

تولد تولد تولدم مبارک ، مبارک مبارک ....
برای ادمی که نه عشقی تو زندگیش داره نه امیدی تو دلش ، بدترین روز زندگیش روز تولدشه
شاید من جزو ادمای بالا نباشم اما خوب روز تولدم بهترین روز زندگیم هم نیست ، اگه بدتر از روزای دیگه زندگیم نباشه بهتر نیست، به هر حال یه عشق دزدکی و یه امید محال به زور منو از گروه ادمای بالا در میاره ، اما یه تنهایی تکراری و این همه بدشانسی بیشتر به دایره ادمای بدبخت نزدیکم میکنه!

بگذریم چند روز پیش تولدم بود و یه سال دیگه از ارزو هام دور تر شدم ، گذشت عمر یادم میاره که برای خیلی از ارزوهای دور و درازی که تو سر داشتم دیگه فرصتی باقی نمونده و عمر خصوصا تو این چند سال اخیر تو یه جریان بی خبری و بهت و گیجی گذشت ، امروز ایستادم و به پشت سر نگاه میکنم و تو مه و غبار فراموشی که پشت سرم جا مونده به زور خاطراتی را میبینم که دوستشون دارم یا ازشون بدم میاد ، اصلا یادم نمیاد کی از این جاده گذشتم و به اینجا رسیدم انگار تمام این راه خسته کننده را خواب گردی کرده باشم به اینجا رسیدم .
باز روزای سخت زندگی دلقک ادامه داره که چاشنی بی خیالی و بی تفاوتی طعم تلخ روزای اخر را کمرنگ تر میکنه ...

اینروزا دوری و ندیدن و نشنیدن ، کنار حسرت دستای مهربونی که به جبر زمونه ازم دوره ، دست به دست هراس روزای اخر داده و طناب اسارتی شده که بستنش پشت ارابه سرنوشت و من را هر جای که دلش میخاد میکشته ، گاهی وقتا تو  خاک و خار و خاشاک سرازیری زندگی منو میکشونه و میبره گاهی وقتا  تو باتلاق دلهره و تردید و شک غرقم میکنه و من اروم و ساکت منتظرم تا ببینم اخر این قصه به کجا میکشه
بعضی وقتا که تنهایی از هر طرف حمله میکنه و میون شلوغی ادما خودمو هاج واج پیدا میکنم ، بد دلی و شک به سراغم میاد و مثل خوره روحم را میخوره ، نمیدونم این ترس جا موندن از کجا تو وجود من جا مونده! از اینکه ادم شکاک و بد دلی باشم بدم میاد و خیلی باهاش مبارزه میکنم ، شاید همه اینا بخاطر دوری باشه ،‌ اما به خودم حق میدم برای اون یه زره جایی که تو دلش دارم نگران باشم ،‌ که نگران باشم اون همه جایی که تو دلم بهش دادم خالی بشه
تمام زندگی مسخره من با خیال و سایه قشنگش پر شده ، با تمام دلخوری و شکایتی که از زمونه دارم دلم را خوش کردم به ارزوی محال و تو خیالم دور از این نکبت و دربه دری خوشبخت زندگی میکنم ، به هر حال خوشبختی شاید حق ما از زندگی نبود ، سهم ما از زندگی همینی بود  که بدست اوردیم ، اونم با چه سختی و مشقتی ..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد